عاشقانه . عارفانه







نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





پیامک

 برادررزمنده ! تو، غرور خیابان هاى انقلابى؛ آن گاه که شولاى برادرى ات را دور شانه هامان پیچیدى.


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط admin در 15:58 | |







عکس جنگ


[+] نوشته شده توسط admin در 15:28 | |







بیوگرافی تيمسار سرلشگر حسن آبشناسان

 

مقدمه
شهيد صحرا لقبي بود كه اهالي دشت عباس به شير دلاور و زاهد شب تيمسار آبشناسان داده بودند ، چريك مسلماني كه بدون ادعا و هرگونه تظاهر و ريايي مخلصانه براي حفظ اسلام وكيان مملكت اسلامي جانفشاني كرد و در صحراي كربلاي ايران شجاعانه به درجه رفيع شهادت رسيد . او افتخار ارتش اسلام است و ايران بخود مي‌بالد كه چنين فرزنداني دارد . پيرو امام و رهبر خود بود و در اجراي فرمان ولايت حضرت امام (ره) به فيض شهادت كه همان آرزوي ديرينه او بود نائل آمد ...

ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط admin در 17:36 | |







بیوگرافی شهيد سرتيپ يدالله كلهر

 

ویژه سردار سرتیپ شهید یدالله کلهر
 زیر آسمان آبی وزلال...

ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط admin در 17:35 | |







بیوگرافی امير سرلشكر ولي الله فلاحي

 

گوشه هايي از زندگي
ولي الله فلاحي در سال 1310 در روستاي طالقان متولد شد و تحصيلات ابتدايي و متوسطه خود را در طالقان و دبيرستان نظام تهران گذراند و پس از اخذ ديپلم وارد دانشكده افسري شد و با درجه ستوان دومي از آن دانشكده فارغ التحصيل شده و كار خود را از فرماندهي دسته در نيروي زميني آغاز كرد...

ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط admin در 17:34 | |







بیوگرافی شهيد دكتر مصطفي چمران

 

امام خميني(ره):
رحمت سرشار خداوند متعال برشهداي فضيلت،شهدايي كه با نياز خون خود،درخت با بركت اسلام را آبياري نمودند.
مقام معظم رهبري: اگر فداكاري اين عزيزان و اگر جانفشاني بهترين عناصر اين ملت در ميدان‌هاي نبردنبودهيچيك از اين آرزوهايي كه محقق شد تحقق نمي‌يافت.
 
مردي به ازاي شرف
اگر چه زمين همواره مادر شگفتي‌ها بوده است،اما شدت شگفتي ها معمولا در مقايسه با شرايط محيطي اطراف آن شگفتي است كه تعريف مي‌شود. گاهي وقوع يك حادثه يا بروز يك پديده تنها در قياس با ساير حوادث و وقايع آن محيط است كه شگفتي به نظر مي‌رسد،حال آنكه ممكن است همان حادثه يا پديده در جامعه‌اي ديگر چندان به چشم نيايد برجسته و متمايز نشان ندهد.
با اين حال طلوع نام بلندي مثل دكتر مصطفي چمران در جهان ،يك شگفتي است و همه مرزهاو اقليم‌ها را فارغ از مقتضيات زماني و مكاني در مي‌نوردد.
 
كسي كه بتواند تا كرانه‌هاي دوردست علم و تكنولوژي را فروتنانه بپيماند و وسيع‌ترين آفاق و انفس جهان را به چشم دل ببيند و مراتب بلند عرفاني را بي‌هياهو،طي كنداما هنوز دلش مظلوميت كودكي گمنام را در كرانه‌هاي اشغال شده فلسطين تاب نياورد و شرايط سخت سربازي را در همه جبهه‌هاي نبرد به جان بخرد،ديگر در تنگناي حوادث و وقايع محصور نخواهد ماند.
 
او جانش را چنان زلال كرده بود كه هر آينه،عكس رخ يار در آن مي‌تابيدو روحش راچنان وسعت بخشيده بود كه تا ناپيداترين افق‌ها پر مي‌كشيدو در طوفان بدايدو مصائب استوار نگاهش مي‌داشت. اكنون كه او از سدرةالمنتهي براين جهان پرغوغا مي‌نگردو ديگر دست‌هاي مهربانش پناهگاه مظلومان لبنان و فلسطين و ايران نيست،ماييم و راهي كه او پيش روي ما گذاشت. ماييم و نامي كه از او در حافظه نسل امروز و ديروز ما،باقي است.
 
مي‌دانيم تهيه و انتشار اين يادنامه هرگز در خور آن همه رفعت و بزرگي نيست اما بي‌ترديد غبار گذر ايام را از پيشاني خاطرات درخشان روزهاي حضور آن بزرگمرد خواهد ستردو طراوتي تازه به ياد هميشه زنده‌اش خواهد بخشيد.
 
 در گذر ايام
 
دكتر مصطفي چمران در سال 1311در تهران،خيابان پانزده خرداد،بازار آهنگرها،سرپولك متولد شد.
 
وي تحصيلات خود را در مدرسه انتصاريه،نزديك پامنار،آغاز كردو در دارالفنون و البرز دوران متوسطه راگذراند؛در دانشكده فني دانشگاه تهران ادامه تحصيل دادو در سال 1336در رشته الكترومكانيك فارغ التحصيل شدو يك سال به تدريس در دانشكده فني پرداخت. وي در همه دوران تحصيل شاگرد اول بود. در سال1337با استفاده از بورس تحصيلي شاگردان ممتاز به آمريكا اعزام شد . پس از تحقيقات علمي در جمع معروفترين دانشمندان جهان در كاليفرنيا و يكي از معتبرترين دانشگاه‌هاي آمريكا-بركلي –باممتازترين درجه علمي موفق به اخذ دكتراي الكتروينك و فيزيك پلاسما گرديد.
 
او از 15سالگي در درس تفسير قرآن مرحوم آيت‌الله ‌طالقاني،در مسجد هدايت و درس فلسفه و منطق استاد شهيدمرتضي مطهري و بعضي از اساتيد ديگر شركت مي‌كرد. و از اولين اعضاي انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه تهران بود. در مبارزات سياسي دوران اكبر مصدق از مجلس چهاردهم تا ملي شدن صنعت نفت شركت داشت و از عناصر پر تلاش در پاسداري از نهضت ملي ايران در كشمكش‌هاي مرگ و حيات اين دوره بود. بعد از كودتاي ننگين 28مردادو سقوط حكومت دكترمصدق ،به نهضت مقاومت ملي ايران پيوست و سخت‌ترين مبارزه‌هاو مسؤوليت‌هاي او عليه استبدادو استعمار شروع شدو تا زمان مهاجرت از ايران،بدون خستگي و باهمه قدرت خود،عليه نظام طاغوتي شاه جنگيدو خطرناكترين ماموريت‌ها را در سخت‌ترين شرايط با موفقيت به انجام رسانيد. در آمريكا،با همكاري بعضي از دوستايش،براي اولين بار انجمن اسلامي دانشجويان آمريكا را پايه‌ريزي كردو از مؤسسين انجمن دانشجویان ايراني در كاليفرنيا و از فعالين انجمن دانشجويان ايراني در آمريكا به شمار مي‌رفت كه به دليل اين فعاليت‌ها ،بورس تحصيلي وي از سوي رژيم شاه قطع مي‌شود. پس از قيام خونين 15خردادسال 1342به همراه بعضي از دوستان مؤمن و همفكر،رهسپار مصر مي‌شود و مدت دو سال ،در زمان حكومت عبدالناصر،سخت‌ترين دوده‌هاي چريكي و جنگ‌هاي پارتيزاني رامي‌آموزد و به عنوان بهترين شاگرد اين دوره شناخته مي‌شودو فورا مسؤوليت تعليم چريكي مبارزان ايراني به عهده او گذارده مي‌شود. پس از پيروزي انقلاب به وطن باز مي‌گرددو از همان روزهاي آغازين حضور در ايران اسلامي تجربيات خود را در خدمت انقلاب مي‌گذارد.
 
معاونت نخست‌وزيري ،وزارت دفاع،نمايندگي مجلس شوراي اسلامي و نمايندگي رهبر انقلاب در شوراي عالي دفاع از جمله سمت‌هاو مسؤوليت‌هاي دكتر چمران بوده است.
 
 رو در روي فالانژها
 
بعد از وفات عبدالناصر،دكتر چمران رهسپار لبنان مي‌شود تا يك پايگاه چريكي براي تعليم مبارزان ايراني تاسيس كند.
 
او در آن زمان به كمك امام موسي صدر،سازمان «امل »را بر اساس اصول و مباني اسلامي پي‌ريزي مي‌نمايد كه در ميان توطئه‌هاو دشمني‌هاي چپ و راست كه در لبنان جريان داشت،با تكيه بر ايمان به خداو با اسلحه شهادت،خط راستين اسلام انقلابي راپياده مي‌كندو علي گونه در معرمه‌هاي مرگ و حيات به آغوش گرداب خطر فرو ني‌رودو در طوفان‌هاي سهمناك سرنوشت،حسين وار به استقبال شهادت مي‌تازدو پرچم خونين تشيع را در برابر جبارترين ستمگران روزگار،صهيونيزم اشغالگرو همدستان خونخوار آنها ،راستگرايان «فالانژ»به اهتزاز در مي‌آوردواز قلب بيروت سوخته و خراب به يادگار مي‌گذاردكه در قلب محرومين و مستضعفين شيعه جاي گرفته و شرح اين مبارزات افتخار آميز با قلمي سرخ و به شهادت خون پاك شهداي لبنان،بر كف خيابان‌هاي داغ و بر دامنه كوه‌هاي مرزي اسرائيل براي ابد ثبت گرديده‌است.
 
 بازگشت دكتر به ايران
 
دكتر چمران با پيروزي شكوهمند انقلاب اسلامي ايران،بعد از سالهاهجرت،به وطن باز مي‌گردد. همه تجربيات انقلابي و علمي خود را در خدمت انقلاب مي‌گذارد؛خاموش و آرام ولي فعالانه و قاطعانه به سازندگي مي‌پردازدو همه تلاش خود را صرف تربيت اولين گروه پاسداران انقلاب در سعد آبادميكندو سپس در شغل معاونت نخست وزير در امور انقلاب شب و روز خود را به خطر مي‌اندازد تا سريع‌ترو قاطعانه‌تر مساله كردستان را فيصله دهد تا اين كه بالاخره در قضيه فراموش ناشدني« پاوه»قدر ت ايمان و اراده آهنين و شجاعت و فداكاري او بر همگان ثابت مي‌گردد.
 
 دفاع مقدس –چمران –جنگ‌هاي نامنظم
 
دكتر چمران بعد از حمله ناجوانمردانه ارتش صدام به مرزهاي ايران و يورش سريع آنها به شهرهاو روستاهاو مردم بي‌دفاع،نتوانست آرام بگيردو به خدمت امام امت رسيدو با اجازه ايشان به همراه آيت‌الله خامنه‌اي ،نماينده ديگر امام در شوراي عالي دفاع و نماينده مردم تهران در مجلس شوراي اسلامي،به اهواز رفت.از آنجايي كه او هميشه خود را در گرداب خطر مي‌افكندو هراسي از مرگ نداشت،از همان بدو ورود دست به كار شدو در آن شب،اولين حماسه چريكي را عليه تانك‌هاي دشمن كه با چند كيكومتري شهر در حال سقوط اهواز پيشروي كرده بودند،آغاز كرد.
 
گروهي از رزمندگان داوطلب،به گرد او جمع شدند واو با تربيت و سازماندهي آنان ،ستاد جنگ‌هاي نامنظم را در اهواز تشكيل داد. اين گروه كم كم قوت گرفت و منسجم شدو خدمات زيادي انجام داد.
 
ايجاد واحد مهندسي فعال براي ستاد جنگ‌هاي نامنظم يكي از اين برنامه‌ها بود كه به كمك آن،جاده‌هاي نظامي به سرعت در نقاط مختلف ساخته شدو با نصب پمپ‌هاي آب در كنار رود كارون و احداث يك كانال به طول حدود بيست كيلومترو عرض يكصدمتر در مدتي حدود يك ماه ،آب كارون را به طرف تانك‌هاي دشمن روانه ساخت،به طوري كه آنها مجبور شدند چند كيلومتر عقب‌نشيني كنند آنها سدي عظيم در مقابل خود ديدندو با اين عمل فكر تسخير اهواز را براي هميشه از سر بيرون كنند. يكي از كارهاي مهم و اساسي او از همان روزهاي اول،ايجاد هماهنگي بين ارتش،سپاه و نيروهاي داوطلب مردمي بود كه در منطقه حضور داشتند. بازده اين حركت و شيوه جنگ مردمي و هماهنگي كامل بين نيروهاي موجود،تاكتيك تقريبا جديد جنگي بود؛چيزي كه دشمنان قبلا فكر آن را نكرده بودند.
 
 حماسه سوسنگرد
 
پس از ياس دشمن از تسخيراهواز ،صدام سخت به فتح سوسنگرد دل بسته بود تا روياي قادسيه را تكميل كند و به همين خاطر،براي دومين بار به آن شهر مظلوم حمله كرد. سه روز تانك‌هاي دشمن شهر را در محاصره گرفتندو روز سوم تعدادي از آنها توانستند به داخل شهر راه يابند.
 
دكتر چمران كه از محاصره تعدادي از ياران و رزمندگان شجاع خود در آن شهر سخت برآشفته بود،با فشارو تلاش فراوان خود و ايت‌الله خامنه‌اي ،ارتش را آماده ساخت كه دست به يك حمله خطرناك و حمايه‌آفرين و نابرابر بزندو خود نيز نيروهاي مردمي و سپاه پاسداران را در كنار ارتش سازماندهي كرد و بانظمي نو و شيوه‌اي جديد از جانب جاده اهواز –سوسنگرد به دشمن يورش بردند. شهيد چمران پيشاپيش يارانش،به شوق كمك و ديدار برادران محاصره شده در سوسنگرد،به سوي اين شهر مي‌شتافت كه در محاصره تانك‌هاي دشمن قرار گرفت. او ساير رزمندگان را به سوي ديگري فرستاد تا نجات يابندو خود را به حلقه محاصره دشمن انداخت؛در اين هنگام بود كه نبرد سخت در گرفت؛نيروهاي كماندوي دشمن از پشت تانكها به او حمله كردندو او همچون شيري در ميدان،در مصاف با دشمن متجاوز ،از نقطه‌اي به نقطه‌اي ديگرو از سنگري به سنگري ديگر مي‌رفت. كماندوهاي دشمن او را زير رگبارگلوله خود گرفته بودند،تانكها به سوي او تيراندازي مي‌كردندو از شجاعانه بدون هراس از انبوه دشمن و آتش شديد دشمن،به آتش آنها پاسخ گفته و هر لحظه سنگر خود را تغيير مي‌داد. در همين اثناء،همرزم باوفايش به شهادت رسيدو او يك تنه به نبرد حسين گونه خود ادامه مي‌دادو به سوي دشمن حمله مي‌برد. هرچه تنور جنگ گرم تر مي‌شد . آتش حمله بيشتر زبانه مي‌كشيد،چهره ملكوتي او گلگون و شوق به شهادتش افزونتر مي‌شدتا آن كه از دو قسمت پاي چپ زخمي شد. اودر همي حال موفق شد تا با كمك يك رزمنده ديگر يك كاميون عراقي را غنيمت بگيردو خود را به نيروهاي اسلام برساند. خبر زخمي شدن چمران و رشادت‌هاي او در اين حال ،شور و هيجاني دو چندان به ياران او داد كه بي‌محابا بر دشمن تاختندو سوسنگرد را از محاصره نجات دادند.
 
 هاله‌هاي عاشقي
 
او مرد جنگ بود
 
وقتي جنگ شروع شد به فكر افتاد برود جبهه نه توي مجلس بند مي‌شد نه وزارتخانه. رفت پيش امام. گفت:«بايد نامنظم با دشمن بجنگيم تاهم نيروها خودشان را آماده كنند،هم دشمن نتواند پيش بيايد.»
 
برگشت و همه را جمع كرد. گفت:«آماده شويد همين روزها راه مي‌افتيم»
 
پرسيديم :«امام؟»
 
گفت:«دعايمان كردند.»
 
 هجده،بالاترين نمره
 
سال دوم يك استاد داشتيم كه گير داده بود همه بايد كراوات بزنند. سرامتحان،چمران كراوات نزد،استاد دو نمره از امتحانش كم كردشد هجده ،بالاترين نمره.
 
 آماده براي شهادت
 
از فرماندهي دستور دادند:«پل را بزنيد»همه بچه‌ها جمع شدند،گروه داوطلب. دكتر به هيچ كدام اجازه ندادبروند. مي‌گفت«پل زير ديدمستقيم است.»
 
يك روز صبح خبر آوردند پل ديگر نيست. رفتيم آنجا. واقعا نبود. گزارش دادنددكتر و گروهش ديشب از كنار رود برمي‌كشتند. مي‌خنديدند. برمي‌گشتند.
 
 فعالتهاي شهيد
 
وزارت دفاع
 
دكتر چمران بعد از اين پيروزي بي نظير و بازگشت به تهران از طرف رهبر عاليقدر انقلاب ، امام خميني (ره) به وزارت دفاع منصوب گرديد .
 
در پست جديد ، براي تغيير و تحول ارتش از يك نظام طاغوتي ، به يك سلسله برنامه هاي وسيع بنيادي دست زد كه پاكسازي ارتش و پياده كردن برنامه هاي اصلاحي از اين قبيل است تا به ياري خدا و پشتيباني ملت ، ارتشي به وجود آيد كه پاسدار انقلاب ، امنيت و استقلال كشور باشد و رسالت مقدس اسلامي ما را به سر منزل مقصود برساند .
 
 مجلس
 
دكتر مصطفي چمران در اولين دور انتخابات مجلس شوراي اسلامي ، از سوي مردم تهران به نمايندگي انتخاب شد و تصميم داشت در تدوين قوانين و نظام جديد انقلابي ، به خصوص در ارتش ، حداكثر سعي و تلاش خود را بكند تا ساختار گذشته ارتش به نظام انقلابي و شايسته ارتش اسلامي تبديل شود . در يكي از نيايشهاي خود بعد از انتخاب نمايندگي مردم در مجلس شوراي اسلامي ، اين سان خدا را شكر مي گويد : «خدايا ، مردم آنقدر به من محبت كرده اند و آنچنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار كرده اند كه به راست خجلم و آنقدر خود را كوچك مي بينم كه نمي توانم از عهده آن به درآيم و شايسته اين همه مهر و محبت باشم . »
 
وي سپس به نمايندگي رهبر كبير انقلاب اسلامي در شوراي عالي دفاع منصوب شد و مأموريت يافت تا به طور مرتب گزارش كار ارتش را ارائه كند .
 
در خوزستان
 
پس از شروع جنگ تحميلي عراق عليه ايران دوران حماسه ساز و پرتلاش ديگري را آغاز مي كند كه نمونه كامل ايثار ، شجاعت و در عين فروتني و كار مداوم بدون سروصدا و فقط براي خدا مي باشد .
 
دكتر چمران بعد از حمله ناجوانمردانه ارتش صدام به مرزهاي ايران و يورش سريع آنها به شهرها و روستاها و مردم بي دفاع ،‌نتوانست آرام بگيرد و به خدمت امام امت رسيد و با اجازه ايشان به همراه آيت الله خامنه اي نماينده ديگر امام در شوراي عالي دفاع و نماينده مردم تهران در مجلس شوراي اسلامي ،‌به اهواز رفت . از آنجايي كه او هميشه خود را در گرداب خطر مي افكند و هراسي از مرگ نداشت ،‌از همان بدو ورود دست به كار شد و در آن شب ،‌اولين حمله چريكي را عليه تانكهاي دشمن كه تا چند كيلومتري شهر در حال سقوط اهواز پيشروي كرده بودند ، آغاز كرد .
 
تشكيل ستاد جنگهاي نامنظم
 
گروهي از رزمندگان داوطلب ، به گرد او جمع شدند و او با تربيت و سازماندهي آنان ، ستاد جنگهاي نامنظم را در اهواز تشكيل داد . اين گروه كم كم قوت گرفت و منسجم شد و خدمات زيادي انجام داد . تنها كساني كه از نزديك شاهد ماجراهاي تلخ و شيرين ، پيروزيها و شكستها ،‌شهامتها و شهادتها و ايثارگريهاي آنان بودند ، به گوشه اي از اين خدمات كه دكتر چمران شخصاً مايل به تبليغ و بازگويي آنها نبود ، آگاه دارند .
 
يكي از كارهاي مهم و اساسي او از همان روزهاي اول ، ايجاد هماهنگي بين ارتش ، سپاه و نيروهاي داوطلب مردمي بود كه در منطقه حضور داشتند . بازده اين حركت و شيوه جنگ مردمي و هماهنگي كامل بين نيروهاي موجود : تاكتيك تقريباً جديد جنگي بود ؛ چيزي كه ابرقدرتها قبلاً فكر آن را نكرده بودند . متأسفانه اين هماهنگي در خرمشهر به وجود نيامد و نيروهاي مردمي تنها ماندند . او تصميم داشت به خرمشهر نيز برود ، ولي به علت عدم وجود فرماندهي مشخص در آنجا و خطر سقوط جدي اهواز ، موفق نشد ولي چندين بار نيروهاي بين دويست تا يك هزار نفر را سازماندهي كرده و به خرمشهر فرستاد و آنان به كمك ديگر برادران مقاوم خود توانستند در جنگي نابرابر مقابل حملات پياپي دشمن تا مدتها مقاومت كنند جنگ نامنظم يعني اين!
 
مي‌گفتند:«چمران هميشه توي محاصره است»راست مي‌گفتند.منتها دشمن مارا محاصره نمي‌كرد. دكتر نقشه‌اي مي‌ريخت. مي‌رفتيم وسط محاصره ،محاصره رامي‌شكستيم و مي‌آمديم بيرون!
 
 تركش‌هاي سرخ
 
داشت منطقه را براي مقدم پور،فرمانده جديد،توضيح مي‌داد. مثل هميشه راست ايستاده بود روي خاكريز. حدادي هم با آنها بود. سه نفر بودند؛سه تا خمپاره رفت طرفشان. اولي پانزده متري. دومي هفت متري و سومي پشت پاي دكتر،روي خاكريز.
 
ديديم هر سه نفرشان افتادند.پريديم بالاي خاكريزو تركش خمپاره خورده بود به سينه حدادي،صورت مقدم پور و پشت سر دكتر.
 
 آغاز حركت مجدد
 
به رغم اصرار و پيشنهاد مسئولين و دوستانش ، حاضر به ترك اهواز و ستاد جنگهاي نامنظم و حركت به تهران براي معالجه نشد و تمام مدت را در همان ستاد گذراند ، در حالي كه در كنار بسترش و در مقابلش نقشه هاي نظامي منطقه ، مقدار پيشروي دشمن و حركت نيروهاي خود نصب شده بود و او كه قدرت و ياراي به جبهه رفتن نداشت ، دائماً به آنها مي نگريست و مرتب طرحهاي جالب و پيشنهادهاي سازنده در زمينه هاي مختلف نظامي ، مهندسي و حتي فرهنگي ارائه مي داد . كم كم زخم هاي پاي او التيام مي يافت و او ديگر نمي توانست سكون را تحمل كند و با چوب زيربغل بپاخاست و باز هم آماده رفتن به جبهه شد .
 
به دنبال نبرد بيست و هشتم صفر ( پانزدهم دي ماه 59 ) كه منجر به شكست قسمتي از نيروهاي ما شد و فاجعه هويزه به بار آمد ، ديگر تاب نشستن نياورد ؛ تعدادي از رزمندگان شجاع و جان بركف را از جبهه فرسيه انتخاب كرد و با چند هليكوپتر كه خود فرماندهي آنها را بر عهده داشت ، با همان چوب زير بغل دست به عملي بي سابقه و انتحاري زد . او در حالي كه از درد جنگ به خود مي پيچيد و از ناراحتي مي خروشيد ، آماده حمله به نيروهاي پشت جبهه و تداركاتي دشمن در جاده جفير به طلايه شد كه به خاطر آتش شديد دشمن ، هليكوپترها نتوانستند از سد آتش آنها از منطقه هويزه بگذرند و حمله هوايي دشمن هليكوپترها را مجبور به بازگشت ساخت كه وي از اين بازگشت سخت ناراحت و عصباني بود .
 
 ديدار امام امت
 
بالاخره در اسفند ماه 59 چوب زيربغل را نيز كنار گذاشت و با كمي ناراحتي راه مي رفت و همراه با همرزمانش از يكايك جبهه هاي نبرد در اهواز ديدن كرد .
 
پس از زخمي شدن ، اولين بار براي ديدار با امام امت (ره) پدرانه و با ملاطفت خاصي به سخنانش گوش مي داد ، او و همه رزمندگان را دعا مي كرد و رهنمودهاي لازم را ارائه مي داد .
 
دكتر چمران از سكون و عدم تحركي كه در جبهه ها وجود داشت دائماً رنج مي برد و تلاش مي كرد كه با ارائه پيشنهادها و برنامه هاي ابتكاري حركتي به وجود آورد و اغلب اين حركتها را توسط رزمندگان شجاع و جان بركف ستاد نيز عملي مي ساخت . او اصرار داشت كه هرچه زودتر به تپه هاي الله اكبر و سپس به بستان حمله شود و خود را به تنگه چزابه كه نزديكي مرز است ، رسانده تا ارتباط شمالي و جنوبي نيروهاي عراقي و مرز پيوسته آنان قطع شود . بالاخره در سي و يكم ارديبهشت ماه سال شصت ، با يك حمله هماهنگ و برق آسا ،‌ارتفاعات الله اكبر فتح شد كه پس از پيروزي سوسنگرد بزرگترين پيروزي تا آن زمان بود . شهيد چمران به همراه رزمندگان شجاع اسلام در زمره اولين كساني بود كه پاي به ارتفاعات الله اكبر گذاشت ؛ در حالي كه دشمن زبون هنوز در نقاطي مقاومت مي كرد . او و فرمانده شجاعش ايرج رستمي ، دو روز بعد با تعدادي از جان بركفان و ياران خود توانستند با فداكاري و قدرت تمام تپه هاي شحيطيه ( شاهسوند ) را به تصرف درآورند ، در حالي كه ديگران در هاله اي از ناباوري به اين اقدام جسورانه مي نگريستند .
 
پس از پيروزي ارتفاعات الله اكبر ،‌اصرار داشت نيروهاي ما هرچه زودتر ، قبل از اين دشمن بتواند استحكاماتي براي خود ايجاد كند ، به سوي بستان سرازير شوند كه اين كار عملي نشد و شهيد چمران خود طرح تسخير دهلاويه را با ايثار و گذشت و فداكاري رزمندگان جان بر كف ستاد جنگهاي نامنظم و به فرماندهي ايرج رستمي عملي ساخت .
 
فتح دهلاويه ، در نوع خود عملي جسورانه و خطرناك و غرور آفرين بود . نيروهاي مومن ستاد پلي بر روي رودخانه كرخه زدند ، پلي ابتكاري و چريكي كه خود ساخته بودند . از رودخانه عبور كردند و به قلب دشمن تاختند و دهلاويه را به ياري خداي بزرگ فتح كردند . اين اولين پيروزي پس از عزل بني صدر از فرماندهي كل قوا بود كه به عنوان طليعه پيروزيهاي ديگر به حساب آمد .
 
در سي ام خرداد ماه سال شصت ، يعني يك ماه پس از پيروزي ارتفاعات الله اكبر ،‌در جلسه فوق العاده شوراي عالي دفاع در اهواز با حضور مرحوم آيت الله اشراقي شركت و از عدم تحرك و سكون نيروها انتقاد كرد و پيشنهادهاي نظامي خود ،‌از جمله حمله به بستان را ارائه داد .
 
 
اين آخرين جلسه شوراي عالي دفاع بود كه شهيد چمران در آن شركت داشت و فرداي آن روز ، روز غم انگيز و بسيار سخت و هولناكي بود .
 
 شهادت نزديك است
 
در سحرگاه سي و يكم خردادماه شصت،ايرج رستمي فرمانده منطقه دهلاويه به شهادت رسيد. دکتر بشدت از اين حادثه افسرده و ناراحت بود. غمي مرموز همه رزمندگان ستاد،به خصوص رزمندگان و دوستان رستمي را فراگرفته بود. دسته‌اي از دوستان صميمي او مي‌گريستند و گروهي ديگر مبهوت فقط به شهادت مي‌وزيد و گويي همه در سكوتي مرگبار منتظر حادثه‌اي بزرگ و زلزله‌اي وحشتناك بودند. شهيد چمران ،يكي ديگر از فرماندهايش را احضار كردو او را به جبهه برد تا در دهلاويه به جاي رستمي معرفي كندو در لحظه حركت وي ،يكي از رزمندگان با سادگي و زيبايي گفت:«همانند روز عاشورا كه يكايك ياران حسين(ع)به شهادت رسيدند،عباس علمداراو (رستمي)هم به شهادت رسيد و اينك خود او همانند ظهر عاشوراي حسين(ع)آماده حركت به جبهه است.»
 
همه اطرافيانش هنگام خروج از ستاد با او وداع مي‌كردندو بانگاه‌هاي اندوهبار تا آنجا كه چشم مي‌ديدو گوش مي‌شنيد،او و همراهانش را دنبال مي‌كردندو غمي مرموز و تلخ بردلشان سنگيني مي‌كرد.
 
دكتر چمران،شب قبل در آخرين جلسه مشورتي ستاديارانش را با وصاياي بي‌سابقه‌اي نصيحت كرده بود. خدا مي‌داند كه در پس چهره ساكت و آرام ملكوتي او چه غوغا و چه شور و هيجاني از شوق رهايي،رستن ازغم و رنج‌ها،شنيدن دروغ و تهمت‌ها و دم برنياوردن‌ها و از شوق شهادت بر پا بود. چه بسيار ياران باوفاي او به شهادت رسيده بودند و اينك او خور به قربانگاه مي‌رفت. سالها ياران و تربيت‌شدگان عزيزش در مقابل چشمانش و در كنارش شهيد شدندو او آنها را بر دوش گرفت و خود در اشتياق شهادت سوخت،ولي خداي بزرگ او را در اين آزمايش‌هاي سخت محك مي‌زدو مي‌آموزد،او را هرچه بيشتر مي‌گداخت و روحش را صيقل مي‌داد با قرباني عاليتري از خاكيان را به ملائك معرفي نمايد. و بگويد:«اني اعلم مالا تعلمون»«من چيزهايي مي‌دانم كه شما نمي‌دانيد.»
 
به طرف سوسنگرد به راه افتاد و در بين راه مرحوم آيت‌الله اشراقي و شهيد تيمسار فلاحي را ملاقات كرد. براي آخرين بار يكديگر را بوسيدندو باز هم به حركت ادامه داد تا به قربانگاه رسيدو همه رزمندگان را در كانالي پشت دهلاويه جمع كرد،شهادت فرمانده‌شان ،ايرج رستمي را به آنها تبريك و تسليت گفت و با صدايي محزون و گرفته از غم فقدان رستمي،ولي نگاهي عميق و پرنور و چهره‌اي نوراني و دلي مالامال از عشق به شهادت و شوق ديدار پروردگار،گفت:«خدا رستمي را دوست داشت و برد و اگر ما را دوست داشته باشد،مي برد. خداوند ثابت كرد كه او را دوست دارد و چه زود او را به سوي خود فراخواند.
 
 وصيت نامه شهيد مصطفي چمران
 
 وصيت مي‌كنم …
 
وصيت مي كنم به كسي كه او را بيش از حد دوست مي دارم - به معبود من، به معشوق من ،‌ به امام موسي صدر ،‌ كسي كه او را مظهر علي مي‌دانم - او را وارث حسين مي‌خوانم - كسي كه رمز طايفه شيعه و افتخار آن و نماينده هزار و چهار صد سال درد و غم و حرمان و مبارزه و سرسختي و حق طلبي و بالاخره شهادت است. آري به امام موسي وصيت مي‌كنم …
 
براي مرگ آماده شده‌ام و اين امري است طبيعي ومدتهاست كه با آن آشنا هستم ، ولي براي اولين بار وصيت مي‌كنم . خوشحالم كه در چنين راهي به شهادت مي‌رسم– خوشحالم كه از عالم و مافيها بريده‌ام - همه چيز را ترك گفته‌ام– علائق را زير پا گذاشته‌ام-قيد و بندها را پاره كرده‌ام- دنيا و مافيها را سه طلاقه گفته‌ام و با آغوش باز به استقبال شهادت مي‌روم.
 
از اينكه به لبنان آمدم و پنج يا شش سال با مشكلاتي سخت دست به گريبان بوده‌ام، متأسف نيستم- از اينكه آمريكا را ترك گفتم، از اينكه دنياي لذات و راحت‌طلبي را پشت سر گذاشتم- از اينكه دنياي علم را فراموش كردم- از اينكه از همه زيبائيها و خاطره زن عزيز و فرزندان دلبندم گذاشته‌ام، متأسف نيستم… از آن دنياي مادي و راحت‌طلبي گذشتم و به دنياي درد و محروميت و رنج و شكست و اتهام و فقر و تنهائي قدم گذاشتم- با محرومين همنشين شدم، با دردمندان و شكسته‌دلان هم‌آواز گشتم،‌ از دنياي سرمايه‌داران و ستمگران گذشتم و به عالم محرومين و مظلومين وارد شدم و با تمام اين احوال متأسف نيستم…
 
تو اي محبوب من- دنياي جديد به من گشودي كه خداي بزرگ مرا بهتر و بيشتر آزمايش كند- تو به من مجال دادي تا پروانه شوم، تا بسوزم، تا نور برسانم، تا عشق بورزم، تا قدرتهاي بي‌نظير انساني خود را به ظهور برسانم- از شرق به غرب و از شمال تا جنوب لبنان را زير پا بگذارم و ارزشهاي الهي را به همگان عرضه كنم، تا راهي جديد و قوي و الهي بنمايانم. تا مظهر باشم تا عشق شوم، تا نور گردم از وجود خود جدا شوم و در اجتماع حل گردم- تا ديگر خود را نبينم و خود را نخواهم- جزمحبوب كسي را نبينم- جز عشق و فداكاري طريقي نگزينم- تا با مرگ آشنا و دوست گردم و از تمام قيدو بندهاي مادي آزاد شوم…
 
تو اي محبوب من رمز طايفه‌اي- و درد و رنج هزار و چهارصد ساله را به دوش مي‌كشي- اتهام و تهمت و هجوم و نفرين و ناسزاي هزار و چهارصد سال را همچنان تحمل مي‌كني- كينه‌هاي گذشته و دشمني‌هاي تاريخي و حقد و حسدهاي جهانسوز را بر جان مي‌پذيري- تو فداكاري مي‌كني- تو از همه چيز خود مي‌گذري- تو حيات و هستي خود را فداي هدف و اجتماع انسانها مي‌كني و دشمنانت در عوض دشنام مي‌دهند و خيانت مي‌كنند، به تو تهمتهاي دروغ مي‌زنند و مردم جاهل را بر تو مي‌شورانند و تو اي امام لحظه‌اي از حق منحرف نمي‌شوي و عمل به مثل انجام نمي‌دهي و همچون كوه در مقابل طوفان حوادث آرام و مطمئن به سوي حقيقت و كمال قدم برمي‌داري- از اين نظر تو نماينده علي(ع) و وارث حسيني…ومن افتخارمي‌كنم كه در ركابت مبارزه مي‌كنم و در راه پر افتخارت شربت شهادت مي‌نوشم…
 
اي محبوب من- آخر تو مرا نشناختي! زيرا حجب و حيا مانع آن بود كه من خود را به تو بنمايانم- يا از عشق سخن برانم يا از سوز و گداز دروني خود بازگو كنم…، اما من- مني كه وصيت مي‌كنم- مني كه تو را دوست مي‌دارم…، آدم ساده‌اي نيستم!… من خداي عشق و پرستشم- من نماينده حق و مظهر فداكاري و گذشت و تواضع و فعاليت و مبارزه‌ام- آتشفشان درون من كافيست كه هر دنيائي را بسوزاند- آتش عشق من به حدي است كه قادر است هر دل سنگي را آب كند- فداكاري من به اندازه‌اي است كه كمتر كسي در زندگي به آن درجه رسيده است… به سه خصلت ممتاز شده‌ام:
 
 
 
 
1.       عشق كه از سخنم و نگاهم و دستم و حركاتم و حيات و مماتم عشق مي‌بارد- در آتش عشق مي‌سوزم و هدف حيات را جز عشق نمي‌شناسم- در زندگي جز عشق نمي‌خواهم- و جز به عشق زنده نيستم.
 
2.       فقر كه از قيد همه چيز آزادام- و بي‌نيازم و اگر آسمان و زمين را به من ارزاني كنند،‌ تأثيري در من نمي‌كند.
 
3.       تنهائي كه مرا به عرفان اتصال مي‌دهد- مرا با محروميت آشنا مي‌كند- كسي كه محتاج عشق است، در دنياي تنهائي با محروميت عشق مي‌سوزد و جز خدا كسي نمي‌تواند انيس شبهاي تار او باشد و جز ستارگان اشكهاي او را پاك نخواهند كرد و جز كوههاي بلند راز و نيازهاي او را نخواهند شنيد و جز مرغ سحر ناله‌‌‌هاي صبحگاه او را حس نخواهد كرد- به دنبال انساني مي‌گردد تا او را بپرستد يا به او عشق ورزد ولي هر چه بيشتر مي‌گردد كمتر مي‌يابد…..
 
كسي كه وصيت مي‌كند آدم ساده‌اي نيست ـ بزررگترين مقامات علمي را گذرانده ـ سردي و گرمي روزگار را چشيده ـ از زيباترين و شديدترين عشقها برخوردار شده ـ از درخت لذات زندگي ميوه چيده ـ از هر چه زيبا و دوست داشتني است برخوردار شده و در اوج كمال و دارايي همه چيز خود را رها كرده و به خاطر هدفي مقدس، زندگي دردآلود و اشكبار و شهادت را قبول كرده است.
 
آري اي محبوب من يك چنين كسي با تو وصيت مي‌كند…
 
وصيت من درباره مال و منال نيست ـ زيرا مي‌داني كه جيزي ندارم و آنچه دارم متعلق به تو و به حركت و موسسه است. از آنچه بدست من سريده بخاطر احتياجات شخصي چيزي برنداشته‌ام ـ و جز زندگي درويشانه چيزي نخواسته‌ام حتي زن و بچه‌ها و پدر و مادر نيز از من چيزي دريافت نكرده‌اند و آنجا كه سر تا پاي وجودم براي تو و حركت باشد معلوم است كه مايملك من نيز متعلق به تو است.
 

[+] نوشته شده توسط admin در 17:33 | |







بیوگرافی امير سرلشكر شهيد سيد موسي نامجو

 

گوشه هايي از زندگي
سيد موسي نامجو در سال 1317 در بندرانزلي بدنيا آمد و پس از انجام تحصيلات ابتدايي و متوسطه به تحصيل در دانشكده افسري ادامه داد و افسري با دانش شد. او پس از پيروزي انقلاب اسلامي در مسئوليتهايي چون عضو هيئت علمي و فرماندهي دانشكده افسري و وزارت دفاع جمهوري اسلامي ايران به خدمت در ارتش پرداخت و سرانجام در شامگاه هفتم مهرماه به آرزوي خودش نائل شد.
 
بهترين خاطره
همسر شهيد نامجو از زندگي مشتركش با شهيد نامجو و خاطرات آن زمان مي گويند
بهترين خاطره اي كه از ايشان به ياد دارم , بودن او در منزل و دركنارم بود. به سبب كا ر و فعاليت زياد , او را در منزل خيلي كم مي ديديم . تنها روزهاي جمعه بيشتر او را مي ديديم كه هميشه به اتفاق به نماز جمعه مي رفتيم . او هيچ وقت از كار زيادي كه داشت گله نمي كرد. واقعا وجود ا يشان و بودنش در كنار ما خاطره بسيار بزرگي بود.
خاطره خاص ديگري كه به ياد بچه ها مانده است , تنها مسافرتي بود كه در طول يازده سال زندگي با ايشان رفتيم و اين مسافرت هميشه در ذهن بچه ها هست و هيچگاه فراموش نمي شود. آن اوايل پسر كوچك من گاهي وسايل نظامي پدرش را بر مي داشت و با آنها بازي مي كرد و اين كمبود او را جبران مي نمود و ما هميشه به ياد او هستيم .
ايشان من را از هر لحاظ براي شنيدن خبر شهادتشان آماده كرده بود. زندگي ما بسيار ساده بود و با داشتن امكانات , در منزل اجاره اي زندگي مي كرديم و سه بار منزلمان را عوض كرديم . هر چه به او توصيه مي كردند كه خانه سازماني بگيرد او قبول نمي كرد و مي گفت : من مي توانم كرايه بدهم , ولي در ارتش افراد محتاجتر از من هستند كه از اين خانه ها استفاده كنند.
همسر شهيد نامجو : زندگي ما بسيار ساده بود و با داشتن امكانات در منزل اجاره اي زندگي مي كرديم و سه بار منزلمان را عوض كرديم . هر چه به او توصيه مي كردند كه خانه سازماني بگيرد او قبول نمي كرد و مي گفت : من مي توانم كرايه بدهم ولي در ارتش افراد محتاج تري هستند كه از اين خانه ها استفاده كنند.
 
نگاهي به زندگي سبز و آسماني شهيدي از دولت عشق
نام و ياد شهيد نامجو مثل يك ياس سپيد در روح و جسم همسر و فرزندانش پيچيده است و عطر دلاويز شهادتش ، هنوز در فضاي خانه پراكنده شده است.
همسر شهيد نامجو وقتي از ما نام مرد زندگي اش را مي شنود. بي اختيار به بايگاني افكارش مراجعه مي كند و پرونده هاي زنده و مستدل وگويايي از زندگي سبز و آسماني همسرش بر روزي زمين ارائه ميكند كه نهايت آرزوي مورهاي اهل دل است.
نمي دانم اين قلم تا چه حد مي تواند زواياي زندگي اين سيد شهيد را به تحرير در آورد ، اما خوب ميدانم كه در برابر مقام شامخ اين شهيد، قلم عاجز خواهد بود.
فقط اميد دارم با خواندن زندگي سراسر ايثار نامجو ، درس خوب زيستن را به نيكي بياموزيم.
 
ازدواج در سال 1349
آشنايي خانواده من با پدر و مادر موسي موجب ازدواج ما در سال 49 شد. در آن زمان من سال آخر دبيرستان بودم و مدرك ديپلم را پس از ازدواج گرفتم.
از وقتي سعادت همسري اين مرد بزرگ را پيدا كردم دگرگوني سياسي در زندگي من به وجود امد و با كمك و ارشاد او، شور و شوق نهفته مذهبي من شكوفا شد. با ديدن اعتقادات شهيد نامجو تلاش مي كردم كه خودم را به او برسانم و معلومات علمي و اجتماعي خود را بالا ببرم . سيد موسي در طول حيات پر بركتش نه تنها همسري نمونه و شايسته براي من بود، بلكه حكم آموزگاري پر حوصله را داشت و در همه ابعاد زندگي مرا راهنمايي مي كرد.
زندگي ما با سختي هاي فراواني شروع شد. گاهي من از رنجهاي زندگي به او گله مي كردم. اما او با كلام متين و گيرايش به من آرامش مي داد.
در مقابل تمام مسائل زندگي جدي بود و هر وقت لازم مي شد خيلي دوستانه مسائل را گوشزد مي كرد . او از اول زندگيمان به مسائل اجتماعي اهميت مي داد. از همان آغاز زندگيمان از صبحتهايش بوي نارضايتي از حكومت شاه مي آمد . ابتدا من تعجب ميكردم ولي وقتي رفت و آمدهاي او را با شهيد آيت و ديگران ديدم معلوم شد كه فعاليتهايي دارد.
 
پخش اعلاميه هاي حضرت امام (ره)
از سالهاي 50 به بعد ، با آن كه فعاليت سياسي- آن هم براي ارتش- خيلي خطرناك بود او بدون ترس و واهمه اعلاميه ها و نوارهاي امام (ره) را جابجا مي كرد و هيچ ترسي ازاين كارها نداشت. او از ابتدا مقلد امام (ره) و عاشق ايشان بود و با تمام وجود به امام (ره) عشق مي ورزيد.
نحوه برخورد و صحبت هاي شهيد نشان مي داد كه فردي مذهبي و معتقد است و اين مساله حتي در كلاسهاي او نمايان شده بود و تا آنجا كه من اطلاع دارم دانشجويان مذهبي دانشكده افسري دور او جمع شده بودند و به قول معروف از او خط مي گرفتند. شهيد كلاهدوز و شهيد اقارب پرست از دانشجوياني بودند كه با او ارتباط نزديك داشتند.
 
رابطه عاطفي با فرزندان
همسرم با فرزندانش روابط عاطفي بسيار نزديكي داشت.
بعضي از روزها كه خيلي خسته بود، من از بچه ها مي خواستم كه او را اذيت نكنند تا استراحت بكند ولي او با كمال خوشرويي با آنها شروع به بازي مي كرد و حرفهاي آنها را مي شنيد و با مهرباني جواب مي داد.
با پيروزي انقلاب ، او تمام وقت خود را وقف انقلاب نمود اوايل انقلاب كه بچه هاي انقلابي پادگانها را مي گرفتند خيلي به آنها كمك مي كرد و تا نيمه هاي شب بيرون بود . او مي گفت:
بچه ها هنوز پخته نشده اند و آمادگي نظامي ندارند. من بايد به آنها كمك بكنم .) بعد از پيروزي انقلاب، او به اتفاق شهيد محمد منتظري، شهيد كلاهدوز و تعدادي ديگر از دوستانش اقدام به تاسيس سپاه پاسداران كرد. فعاليت او بعد از انقلاب به قدري زياد بود كه شب و روز كار مي كرد. او واقعاً به ارتش اسلام عشق مي ورزيد. زندگي اش ارتش و دانشگاه افسري بود. او با آنكه از آغاز انقلاب داراي مسووليت هاي مهمي بود، با اين حال اين پستها و مقامها در او تاثيري نداشتند. او همان نامجوي قبل از انقلاب بود و حتي افتاده تر و متواضع تر از قبل شده بود. او با آنكه در دوران انقلاب فعاليت ضد رژيم داشت، با اين حال پس از پيروزي انقلاب ، ليستي به دستمان افتاد كه نام او را رژيم شاه جزو اعدامي ها نوشته بود و اگر انقلاب پيروز نميشد او را اعدام مي كردند.
زيادي كار ايشان و مسووليت هاي متعددش موجب شد كه ما از ديدن او نسبتا محروم شويم، ولي به خاطر اينكه او براي انقلاب و اسلام و ايران فعاليت ميكرد ما تحمل مي كرديم.
پاسي از شب گذشته به منزل مي آمد و چون احساس خطر مي كرديم لذا پيشنهاد داديم به منزل نيايد و شبها در اداره بماند و به اين ترتيب از نظر امنيتي از خطر دور باشد.
مي گفت : ما مسلح به الله اكبريم. بعدها كه رفت دانشكده افسري چند نفر را به عنوان محافظ براي او گماردند كه او با قاطيت گفت: با اين كار دشمن خيال مي كند كه از او ميترسيم و خوشحال مي شود واز پذيرفتن محافظ امتناع نمود.
 
آرزوي شهادت
شهادت آرزوي ايشان بود. در نيمه هاي شب، وقتي به نماز ميايستاد ، با خدا راز و نياز مي كرد و با اشك و ناله هاي بلند از خدا آرزوي شهادت مي كرد . او در مورد شهادتش با بچه ها صبحت كرده بود و آنها را آماده شهادت خود نموده بود. البته اين آمادگي را از سالها قبل به من داده بود و از من خواسته بود در صورت شهادت اواصلاً گريه نكنم.
اين موضوع را بارها به طور صريح به دخترمان گفته بود و دخترم نيز روي اين مساله حساسيت پيدا كرده بود.اما چون همه ما اور ا دوست داشتيم گفته ها وسفارشهاي او هم براي ما دوست داشتني بود. گرچه از دست دادن عزيزان بسيار سنگين است، ولي انساني كه يك بعدي نباشد ميداند كه در دنياي ديگر زندگي ديگري وجود دارد و بهتر است انسان راضي باشد به رضاي خدا.
پس از بازگشت از سفر كره به منزل جديد در خارج از شهر نقل مكان كرديم . براي او كه وزير دفاع بود اين محل اصلاً منطقه امني نبود ولي او بدون توجه به اين مسائل با همان فولكس كهنه رفت و آمد ميكرد و به تهديدات گروهكها و تروريست هاي ستون پنجم اعتنا نمي كرد.
 
افتخار ميكنم همسر نامجو و مادر فرزندانش هستم
سه روز بعد از اسباب كشي به جبهه اعزام شد و قرار بود براي جشن سردوشي دانشجويان مراجعه كند. طبق معمول ما هم منتظر آمدنش بوديم و چون همه همسران ، با نگراني و دلشوره در غروبي غمبار به اتفاق مادرم و بچه ها در مقابل منزل به آسمان نگاه مي كرديم و صداي هلي كوپترهاي در حال عبور را به نظاره نشسته بوديم ، خيلي دلمان مي خواست كه او با يكي از همين هلي كوپترها آن شب از راه برسد و ما موفق به ديدار او بشويم. خلاصه شب را با دلتنگي فراوان به صبح رساندم ولي احساس من چيز ديگري مي گفت و اتفاقات ناگواري را در پيش روي من مجسم مي كرد. صبح زود رئيس دفتر ايشان به اتفاق چند تن از بستگان به منزل آمدند و من از آنها خواستم كه هر خبري شده بگويند، اما آنها براي رعايت حال من كه چهار ماهه باردار بودم از دادن خبر خودداري كردند. هرچه اصرار كردم نگفتند، تا اين كه ساعت 8 صبح خبر سقوط هواپيماي سي-130 حامل فرماندهان ارتش و بعد هم اسامي شهداي اين حادثه ناگوار را از طريق راديو شنيديم.
چند ماه بعد از اين حادثه ، سيد مهدي پسر دوم من با خصوصيات خاص پدر و با روحي به لطافت روح پدر به دنيا آمد. در زمان شهادت ، دخترم 9 سال و فرزند دومم ناصر 6 سال داشت.
با شنيدن اين خبر عرق سردي بر وجودم نشست . سفارش شهيد مبني بر گريه نكردن در شهادت او و غم از دست دادن همسر و پدر فرزندانم آتشي سوزنده بر دلم ريخته بود . نميدانستم چه بايد بكنم و ساعتها مبهوت بودم. سرانجام با خود گفتم: وظيفه دارم از اين پس براي بچه هاي شهيد هم مادر و هم پدر باشم و با توكل به خدا تا امروز چراغ زندگي يادگارهاي آن شهيد بزرگوار را روشن نگه داشته ام و در حال حاضر دو فرزندم پزشك و مشغول تحصيل مي باشند.
من امروز افتخار مي كنم كه مادر كودكان شهيد نامجو مي باشم و بالاترين دلخوشي من اين است كه خود را يكي از پيروان ناچيز حضرت فاطمه (س) ميدانم، و امروز يقين دارم كه من و مادر يا همسر ساير شهدا به خاطر خدا و مصالح انقلاب اگر همانند حضرت زهرا (س) بردباري را پيشه خود سازيم و تسليم رضاي او گرديم مطمئنا پاداش اين فداكاري ها را در آن دنيا خواهيم گرفت.
وي خصوصيات اخلاقي و روحي والايي داشت. با وجود خستگي زياد ناشي از كار – كه خواه ناخواه بر روحيه انسان تاثير مي گذارد- سعي مي كرد تا اين مساله اثري در رفتار او نسبت به خانواده نداشته باشد. بيش از هر چيز به روحانيت اهميت مي دادو شايد در هم رديفهاي او كه افرادي متدين و متعهد به اسلام بودند (و به آنها ايمان دارم) خصوصيات ريز وبارز شهيد نامجوي را مشاهد نكردم. به تمام معنا خاكي بود و به سپاهيان ميگفت :” وحدت خودتان را حفظ كنيد” و در وحدت ارتش و سپاه تلاش وافري داشت تا اين دو نيرو در يك سازمان متحد و يكدل و يكرنگ به نام ارتش اسلام شكل بگيرد.
 
خاطره اي از مقام معظم رهبري
من اشاره به يك مورد مي كنم كه شهيد نامجو در كنار حضرت آيت الله خامنه اي – مدظله العالي – حدود دو سه ماه متوالي در ستاد عمليات نامنظم فعاليت داشت. در طول اين مدت كه ما زير بمب و موشك دايم بوديم، بعضي وقتها تماس تلفني با ما داشت و جوياي احوال ما مي شد. يك بار در حين صبحت تلفني متوجه شدم كه صدايش گرفته است. پرسيدم : طوري شده؟ و او با لبخند گفت: چيزي نيست نگران نباش ، از دود و آتش است.
و پس از آن پيغام فرستاد كه پمادي برايش تهيه و ارسال كنيم علتش را پرسيدم .گفت انگشتان پايم زخم شده است.
پرسيدم كه چرا ؟
گفت : براي اينكه وقت نميكنم پوتين هايم را از پايم در آورم.
چند شب بعد ناگهان ديديم شهيد نامجو به منزل آمد. از او پرسيدم : چطور شد كه به مرخصي آمدي ؟ گفت: آقاي خامنه اي به من امر فرمود سيد دو، سه شب برو خانه.
پدرم پس از شهادت ، شبيه جدش شده بود
آن موقع من پيكر بابا را نديدم اما چهار ، پنج سال پيش كه عكسش را ديدم. شباهت عجيبي بين پيكر بابا و جدهاش حضرت زهرا (س) جدش حضرت حسين(ع) و حضرت ابوالفضل (ع) بود. سر بابا سوخته بود پهلويش سوخته بود و دستهايش حالتي داشت كه انگار مي خواست چيزي به كسي بدهد.
بابا به آرزويش كه شهادت بود، رسيد. بابا شهيدي عاشق بود. حرفهاي سيد ناصر نامجو در وصف حال پدرش آنقدر گيراست كه آدمي را به عمق احساسات لطيف يك عاشق مي كشاند.
 
خاطره اي از بابا در دوران كودكي
تازماني كه محور خانواده به خانه نيامده، بچه ها همچنان به بازي و بازيگوشي شان ادامه مي دهند. من هم همين طور بودم . بابا سعي مي كرد از همان بچگي روحيه مردانه داشته باشم. من هم بازي مي كردم تا بابا بيايد و نماز جماعت را در خانه به پا كند . بعد از آن شام و گزارش كار روزانه.
با وجودي كه 5 سال بيشتر نداشتم ، اغلب جاها مرا با خود مي برد؛ البته قبل از وزارت. مرا با تفنگ و پرچم بازي آماده مي كرد و باهم نماز جمعه مي رفتيم و بعد از آن به دانشگاه .
يك باز در نماز جمعه گم شدم. تشنه ام بود. بابا منبع آب را نشان داد و تاكيد كرد جايمان را نشان كنم. من همين طور كه به سمت منبع آب مي رفتم مرتب پشت سرم را نگاه مي كردم كه نكند بابا را گم كنم ولي آب را كه خوردم هر چه گشتم نه جا را پيدا كردم نه بابا را .گريه كردم . مرا به ستاد گمشده ها بردند و در بلندگوها نشاني پسري كه گم شده بود را دادند. بابا آمد مرا تحويل گرفت و مثل همه باباها گفت: مرد كه نبايد گريه كند.
شهيد نامجو وزيري خاكي بود، بعد از اينكه وزير شد ديگر كمتر از قبل بابا را مي ديدم . صبح وقتي خواب بوديم ميرفت و شب هم وقتي خواب بوديم مي آمد.
از دوستان و دانشجويان با حرفهاي زيادي راجع به او مي شنويم . از بينش دقيق، ذهن فعال و دقيق ، آينده نگري نسبت به مسائل ارتش آن زمان، انضباط ، انعطاف ، لياقت و ..... بابا ميگويند و تاكيد مي كنند كه در زماني كه بابا فرماندهي دانشكده افسري را بر عهده داشت، آنجا را به عنوان فيضيه ارتش مي شناخت.
امام به بابا مي فرمودند: سيد موسي
يك بار بني صدر به بابا تندي كرده و گفته بود: در اين طويله را مي بندم . و بابا را از سه تا پنج روز توبيخ كرده بود. بابا توبيخ را پذيرفته ولي از اصول خود كنار نيامده بود.
دانشجويانش كلاس درس بابا را خيلي دوست داشتند و گذشت زمان را حس نمي كردند. بابا عادت داشت آخر كلاس از دين و اخلاق صبحت مي كرد و با تمام شدن كلاس هيچ كس از كلاس خارج نمي شد و پاي صبحت او مي نشستند.
مهمترين خصوصيت ديگر بابا اين بود كه ديوار بلندي بين كار و محيط خانه مي كشيد. هرگز ما را درگير مسائل كاري خود نمي كرد. گرچه دانشكده افسري به اندازه و مسائل آن برايش اهميت داشت.
به قدري در انتخاب همسر دقت و سليقه به خرج داده بود كه تمام عقايد ايشان اجرا مي شد.
با امام (ره) آنقدر محشور بود كه امام او را سيد موسي خطاب مي كردند. در جنگ فرماندهي عمليات از ابتداي محور غرب تا جنوب را بر عهده داشت . متاسفانه بعد از شكست حصر آبادان به طريق مشكوكي كه قطعا دسيسه بود ، به شهادت رسيد.
آن موقع من پيكر بابا را نديدم ولي چهار ، پنج سال پيش كه عكسش را ديدم شباهت عجيبي بين پيكر بابا با جدش امام حسين(ع) ، جده اش حضرت زهرا (س) و حضرت اباالفضل داشت. سر بابا سوخته بود، پهلويش سوخته بود و دستهايش حالتي داشت كه انگار ميخواست چيزي به كسي بدهد.
 
زندگي يك عاشق وارسته
حرفها مگر تمام مي شوند وقتي قرار است در وصف يك شهيد عاشق و يك عارف وارسته حرف بزني؟
روحم تازه شده است. ثبت خاطرات همسر شهيد سيد موسي نامجو و فرزند برومندش سيد ناصر نامجو ، طراوتي بهاري به روحم مي بخشد. آرزو مي كنم نامجوها در دامان پاك مادران مسلمان و ايراني پرورش يابند تا ايراني سبز و آباد و مردماني پاك و متعهد داشته باشيم و به آينده با نگاهي سبز بنگريم. مثل سبزي زندگي نامجو در دنيا و آسماني مثل حيات شهيد بر روي زمين .

[+] نوشته شده توسط admin در 17:31 | |







بیوگرافی امير سرتيپ شهيد علي اكبر شيرودي

 

دوران كودكي
در سال 1334 در قريه بالاشيرود، فرزندي ديده به جهان گشود كه نام او را علي اكبر گذاشنتد. تولد علي اكبر به اين خانواده متدين و كشاورز اميد و شادي بخشيد. فقر ستمشاهي در آن دوران، بر دوش كشاورزان بيش از پيش بود. به همين علت علي اكبر نيز در همان دوران كودكي، با فقر آشنا و مانوس شد. او با دستهاي كوچك و گامهاي پرانرژي خود، در كار كشاورزي به كمك پدر شتافت.
روزها مي گذشتند و علي اكبر در ميان همسن و سالان خود، روز به روز جلوه بيشتر مي يافت. جثه تنومند او كه از كار سخت و پرطاقت كشاورزي محكم و استوار شده بود، براي روح بزرگ علي اكبر قالبي مناسب ساخت. اين روح و جان نيرومند از سنتها و قالبهاي معمول جامعه بيزار بود و به دنبال راهي مي گشت تا به جايگاه اصلي خود، يعني بارگاه ملائك نزديك شود.
علي اكبر اگرچه همچون درختي پربار، سايه روي زمين انداخته بود، ولي نگاه به آسمان و اوج داشت.
در روستاي شيرود، مدرسه اي وجود نداشت. هرچند كه پدر گرامي او خود علوم قديمه و به خصوص قرآن را به فرزندانش و خاصه به علي اكبر آموخه بود، اما آرزو داشت كه او دروس مدرسه اي را نيز فراگيرد.
در ده مجاور شيرود، روستايي قرار داشت كه در آن مدرسه اي بود و علي اكبر براي كسب علم، رنج رفت و برگشت اين مسافت دور را بر خود هموار مي كرد. علاوه بر آن، در ساعات فراغت از تحصيل، دستيار پدر بود. آشنايي او با مفاهيم اسلامي از زمان رفتن به مكتب خانه اي كه به تازگي در شيرود ايجاد شده بود، بيشتر شد و فرهنگ غني اسلامي و فقر ناشي از استثمار جامعه، انگيزه هاي قوي ضدستمشاهي را در ضمير پاك او نشان داد. اين انيگزه ها تا آخرين روزهاي حيات پربار وي نيز در وجود او باقي بود.
علي اكبر دبستان را در حالي به پايان رساند كه همواره به دليل هوش و ذكاوت قابل تحسين، در ميان همشاگردان نمونه بود و به نظر مي رسيد كه از نظر تحصيلات آينده درخشاني داشته باشد.
بعد از تمام كردن دوران دبستان، به يك دبيرستان محروم رفته و به ادامه تحصيل پرداخت؛ زيرا پدرش به خاطر فقر مالي نمي توانست او را به دبيرستان خوبي بفرستد.
علي اكبر در اين سالها ارتباط خود را با كارهاي كشاورزي قطع نكرد. و ضمن تحصيل نيز به كشت و كار مي پرداخت. مهمتر از همه اينكه برخلاف بسياري از نوجوانان، شناخت او از محيط اطراف خود بسيار بود. او با آگاهي كامل از فرهنگ اسلامي و انجام احكام و شركت در مراسم و مجالس مذهبي، به خودسازي مي پرداخت.
 
ورود به نيروي هوايي ارتش
بعد از به پايان رساندن سال سوم متوسطه، عازم تهران شد؛ به اين اميد كه بتواند كار و تحصيل خود را در تهران ادامه دهد. ولي در آن زمان براي اين جوان باايمان و عاشق خدا، در تهران جايي نبود و بعد ا زدو سال، به ناچار به استخدام اردشت درآمد. از آن پس، فصل جديدي در زندگي شهيد علي اكبر شيرودي آغاز شد و آسمان جولانگاه او شد. او پرواز با هليكوپتر و خلباني را انتخاب نمود.
در آن زمان، ارتش به دليل وابستگي سياسي و نظامي رژيم منحوس پهلوي به استكبار جهاني، به خصوص آمريكا، بالطبع متاثر از خواست جهانخواران بود. همه چيز، از سازمان و آموزش گرفته تا تجهيزات، همه و همه در دست بيگانگان قرار داشت و پرسنل مسلمان و متعهد و دلسوخته اي چون شيرودي، جايي براي انجام تكليف نداشتند. به ناچار علي اكبر به دليل قوانين خاص آن زمان كه راه برگشت نداشت، صبر و انتظار را در پيش گرفت.
يكبار در مانوري كه يكي از اعضاي خاندان طاغوت نيز در آن شركت داشت، تصميم گرفت با هليكوپتر خود به جايگاه بزند تا با اين عمل ضمن شهيد شدن خود، آن عنصر ناپاك پهلوي را نيز از بين ببرد. اما اين مانور هرگز برگزار نشد و علي اكبر در درون خود خشم انقلابي را همچنان نگاه داشت؛ تا آنكه تظاهرات ملت مسلمان، آغاز انقلاب را نويد داد و قهرمان ما، شهيد شيرودي به طور فعال در اين تظاهرات شركت كرد. با شروع انقلاب گويي روح تازه اي در وي دميده شده بود و او كه سالها انتظار اين لحظه را مي كشيد، دري به دنياي جديدي پيش روي خود گشوده بود.
بهار آزادي انقلاب با تمام شكوهش از راه مي رسيد و شيرودي خود را آماده مي كرد تا آنچه را كه سالها از گفتنش منع شده بود بگويد و تكليفي را كه بر دوشش سنگيني مي كرد انجام دهد.
 
دوران پس از پيروزي انقلاب
پس از پيروزي انقلاب با تمام وجود در صحنه حاضر شد؛ صحنه اي كه سالها برايش دل سوزانده بود. در تمام فعاليتهاي مذهبي و اجتماعي حضور داشت و پرسنل پروازي در پايگاه را ارشاد و راهنمايي مي كرد. چون خود الگوي تمام عيار يك مسلمان متهد بود، خيلي زود در قلب كليه پرسنل جا گرفت.
استكبار در همان ابتداي انقلاب كه شكتس ايادي خود را به چشم مي ديد، تحركاتي را در كردستان آغاز كرد.
شيرودي از مهان لحظه اول، پروژه هاي عملياتي را بر عليه اين خود فروختگان و مزدوران آغاز نمود. دلاوري اين رادمرد راستين اسلام، تجسمي از ايمان و اراده و تخصص بود و او شبانه روز به ايفاي وظيفه مي پرداخت. نقش شيرودي در پيروزي اسلام و سرنگوني اشرار و ضدانقلاب انكارناپذير است و حماسه و رشادتها و دلاوريهاي اين خلبان قهرمان همواره در خاطر نسلهاي آينده باقي خواهد ماند.
او علاوه بر تمام فعاليتهايي كه داشت، يكي از بنيانگذاران كميته در استان كرمانشاه بود و همچنين با همكاري زيادي كه با سپاه كرمانشاه مي كرد، سعي در وحدت اين دو نيرو داشت.
شيرودي در كردستان همراه با كشوري و سهيليان، چنان قهرمانيها و رشادتهايي از خود نشان داد كه شهيد فلاحي او را ستاره غرب ناميد.
شيرودي در مزرعه پدري خود مشغول جمع آوري محصول بود كه با شنيدن خبر شروع جنگ بالفاصله به كرمانشاه مراجعه و نمود به طرف منطقه عملياتي حركت كرد.
اين افسر سپاه اسلام در يكي از رشادتهاي بي نظيري كه تاريخ پربار دفاع مقدس، نمونه كمتري از آن را به چشم ديده است، با سه فروند هليكوپتر و 12 نفر خدمه در مقابل لشكر عراق ايستاد و ضمن نجات پادگان سرپل ذهاب و وارد آوردن خسارت فراوان بر متجاوزان، آنها را كيلومترها به عقب راند.
در يكي از روزهاي جنگ به او خبر دادند كه فرزندش مريض است و بايد براي معالجه او چند روزي جبهه را ترك گويد. شيرودي مخالفت كرد و گفت: در زماني كه جوانها در جبهه ها به شهادت مي رسند، بايد ياور آنها بود تا دشمن نتواند همه هستي فرزندانمان را بگيرد. او چنانچه خود نيز اعتراف مي كرد، توانش را از مكتب گرفته بود و به قول او، مكتب بود كه در جبهه ها مي جنگيد.
او از كودكي تا نوجواني با مكتب رهايي بخش اسلام آشنا شد و بعد با مطالعه اديان مختلف، ايماني عميق به اسلام آورد.
شهيد شيرودي از نظر اعتقادي، ايماني راسخ داشت؛ به طوري كه مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي در يكي از بيانات خود فرموده اند: شيرودي اولين نظامي است كه من در نماز به او اقتداء كردم. و اين خود به تنهايي، افتخار بزرگي براي اين افسر رشيد اسلام مي باشد.
شهيد شيرودي در طول جنگ بارها مورد تشويق و ارتقاء درجه قرار گرفت؛ ولي هيچكدام از اين تشويق نامه ها را قبول نكرد. زيرا او خوب مي دانست كه چرا و براي چه مي جنگد و نفس اين جنگيدن، خود براي او تشويق بود. او شركت در اين جنگ را تكليف شرعي مي دانست و در نهايت، پيوستن به خيل شهداي اسلام را به عنوان فيضي عظيم به شمار مي آورد.
 
فردا به شهادت می رسم
اشاره
یکی از ویژگیهای بارز خلبان شهید علی اکبر شیرودی بهره مندی از نفوذ کلام، قدرت تحلیل و گیرایی سخن بود آنچه در پی می آید سطرهایی از واپسین سخنرانی ایشان است که یک روز پیش از شهادت و ساعاتی قبل از آخرین پرواز در جمع خلبانان هوانیروز ایراد شده است.
اگر به خاطر داشته باشیم اوضاع سیاسی اجتماعی اردیبهشت ماه 1360 را اهمیت این گفتار بیشتر روشن خواهد شد و جسارت شیرودی در ارائه این تحلیل ها نمایان تر خواهد گشت.
اگر فردا انشا الله به شهادت رسیدم و دیگر فرصت دیدار در این دنیا میسر نگشت از شما انتظار دارم باز هم به هماهنگی فزآینده ارتش و سپاه که نقش مهمی در پیروزیهای ا خیر داشت ادامه دهید... هوشیارانه مراقب باشید به دام تفرقه و نفاق منافقان نیفتید. وحدت و انسجام خود را با برادران ا هل تسنن که از عوامل موثر قلع و قمع غائله کردستان بودند و هستند، در پرتو خدای واحد، پیغمبر واحد، قرآن واحد و قبله واحد بیشتر از پیش حفظ کنید... با توکل به خدا و برخورداری از رهبری داهیانه ا مام خمینی و راهنمایی و ارشاد روحانیت اصیل و مبارزــ احیا کنندگان ارزشهای الهی ــ تدریجا به آیه ان هذه متکم امه واحده جامه عمل بپوشانید، تا در سایه این وحدت ابتدا مسلمانان عراق را از شر حاکم بغداد خلاص کنید و بعد به اتفاق آنان و با کمک مستضعفین منطقه، پرچم توحید را در ممالک همسایه به اهتزاز در آورید و نهایتا با هزار میلیون مسلمان که مشترکات و اصول زیادی از جمله اعتقاد به توحید، نبوت و معاد دارند ــ چه شیعه، چه سنی و حتی سایر فرق در اورپا، آمریکا،آفریقا، آسیاــ یک امت واحد نیرومند پدید آورید که قوی ترین سلاح همین است و خواهان پیوند فکری با همه ادیان الهی دیگر نیز باشید و اجازه ندهید دو قطب ظاهرا آشتی ناپذیر کاپیتالیسم و سوسیالیسم بیش از این همچون دو تیغه یک قیچی برای بریدن رشته همبستگی انسانها به حرکت در آیند... نگذارید مردم مظلوم فلسطین و لبنان زیر آتش بمب های خوشه ای آمریکای جنایتکار و اسراییل بی شرافت و چکمه های ارتش سرخ و متجاوز شوروی استخوانشان خرد شود.. ... از دیدگاه مذهب ما مارکسیسم و کاپیتالیسم هر دو باطل و پوچ هستند میگ و میراژ و آواکس دقیقا یک هدف را تعقیب می کنند. " الکفرامه واحده" . شرق و غرب به یک اندازه دستشان به خون بیگناهان آلوده است. فراموش نکنید حضرت امام قبل از انقلاب فرمودند:" ما حتی برای بیرون راندن شاه، با مارکسیست ها همکاری نخواهیم کرد . و به یاد داشته باشید اگر روزی به زعم برخی وجود این اراذل ستون پنجم به اندازه پرمگسی برای ا نقلاب اسلامی ما فایده داشته باشد باید فاتحه آن انقلاب را خواند. این احزاب وابسته فقط آلت دست ابر قدرت شرق برای رسیدن به آبهای گرم خلیج فارس هستند. نوکران کرملین را هم مانند مزدوران کاخ سفید به ذباله دانی تاریخ بفرستید و باز هم خاطر نشان می کنم جنگ مهمترین و اساسی ترین مسئله روز بوده وهست". پیروزی در این جنگ به یاری خدا     پایه های رژیم جمهوری اسلامی را در منطقه متحکمتر خواهد ساخت و مقدمات سرنگونی ابر جنایتکاران بزرگ و کوچک را فراهم خواهد نمود تا به یاری حق، حکومت الله را برکل جهان حاکم سازد.
 
شهادت
سرانجام در تاريخ هشتم ارديبهشت ماه سال 1360 به او خبر دادند كه تانكهاي عراقي به طرف قره بلاغ دشت ذهاب در حركتند.
شيرودي به دليل تاريكي شب، نتوانست به طرف منطقه عمليات حركت كند؛ لذا آن لحظه را به نماز ايستاد و در دل تاريك شب با يگانه معبود خود، حق تعالي، به راز و نياز مشغول گرديد.
دصاي اذان مسجد هنوز تمام نشده بود كه نماز صبح را با آرامش خواند و سپس به طرف منطقه درگيري حركت كرد. در ساعت 6 صبح با شكار تانكهاي زيادي از مزدوران عراقي، آنها را به جهنم فرستاد؛ ولي دست تقدير لحظات پربار عمر او را تاراج نمود و آستان قدس الهي پذيراي مهماني گرانقدر گرديد؛ و به اين ترتيب سردار رشيد اسلام، مالك اشتر زمان، «علي اكبر قربان شيرودي» به خيل شهدا پيوست. هنگامي كه خبر شهادت شيرودي را به امام عزيز دادند، بعد از سكوت طولاني فرمودند: «شيرودي آمرزيده شده است.» در حالي كه براي ديگر شهدا مي گفتند: «خداوند آنها را بيامرزد.»
مزار اين سردار بزرگ اسلام در شيرود، زيارتگاه عاشقان شهادت است و دو فرزند وي ابوذر و عادله، يادگار مالك اشتر تاريخ انقلاب اسلامي مي باشند.

[+] نوشته شده توسط admin در 17:4 | |







بیوگرافی امير سرتيپ شهيد احمد كشوري

 

دوران كودكي
شهيد كشوري در تيرماه 1332 در خانواده اي متوسط به دنيا آمد. دوران دبستان و سه سال اول دبيرستان را به ترتيب در (كياكلا) و (سرپل تالار) – دو روستا از روستاهاي محروم شمال – و سه سال آخر را در دبيرستان (قنه) بابل گذراند.
دوران تحصيلش را به خاطر استعداد فوق العاده اي كه داشت, به عنوان شاگردي ممتاز به پايان رساند. وي ضمن تحصيل, علاقه زيادي به رشته هاي ورزشي و هنري نشان مي داد و در اغلب مسابقات رشته هاي هنري نيز شركت مي كرد. يكبار هم در رشته طراحي در ايران مقام اول را به دست آورد.
در رشته كشتي نيز درخششي فراون داشت. در زمان تحصيل, فعاليت مذهبي زيادي داشت؛ با صداي پرسوزش به مجلس و مراسم مذهبي شور خاصي مي بخشيد. در ايامي نظير عاشورا با مديريت و جديت بسيار, همواره مرثيه خواني و اداره بخشي از مراسم را به عهده مي گرفت. در اين برنامه ها, تمام سعي خود را براي نشان دادن چهره حقيقي اسلام و بيرون آوردن آن از قالب هايي كه سردمداران زر و زور و اربابان از خدا بي خبر براي آن درست كرده بودند, به كار مي برد و معتقد بود كه انسان نبايد يك مسلمان شناسنامه اي باشد. بلكه بايد عامل به احكام اسلام باشد. و چون در اين فكر بو كه اسلام را از روي تحقيق و مطالعه بپذيرد, در دوران دبيرستان مطالعاتش را وسعت داد و تا هنگام اخذ ديپلم علاوه بر كتب مذهبي, كتاب هاي بسياري درباره وضعيت سياسي جهان مطالعه نمود و در سال آخر دبيرستان با دو تن از همكلاسان خود، دست به فعاليت هاي سياسي – مذهبي زد.
او با كشيدن طرح ها و نقاشي هاي سياسي بر عليه رژيم وابسته, ماهيت آن را افشاء مي كرد. بعد از گرفتن ديپلم, آماده ورود به دانشگاه شد كه با توجه به هزينه هاي سنگين آن و محروميت مالي كه داشت, از رفتن به دانشگاه منصرف گرديد.
 
ورود به هوانيروز ارتش
احمد در سال 1351 وارد ارتش (هوانيروز) شد. البته هميشه از مسائلي كه در آنجا مي ديد, رنج مي برد, چرا كه رفتارها,مخالف شئونات عقيدتي او بود. در معاشرت با استادان خارجي، به گونه اي رفتار مي كرد كه آنها را تحت تاثير خود قرار مي داد. در اين مورد مي گفتم: من يك مسلمانم و مسلمان نبايد فقط به فكر خود باشد. و مي خواست در آنجا نيز دامنه ارشاد را گسترش دهد.
شب هاي بسيار از مصيبت هاي فقرا سخن مي گفت و اشك مي ريخت و فكر چاره مي كرد. و با همه خطراتي كه متوجه اش بود، به منزل فقرا مي رفت و ضمن كمك به آنان، ظلم هاي شاه ملعون را برايشان روشن مي ساخت.
شهيد كشوري چه پيش از انقلاب و همراه انقلاب و چه بعد از انقلاب, جان بر كف و دلير براي اعتلاي اسلام ايستاد و مقاومت كرد. در اكثر تظاهرات شركت كرد و بسياري از شبها را بدون آنكه لحظه اي به خواب برود, با چاپ اعلاميه هاي امام به صبح رساند. او چه قبل و چه بعد از پيروزي انقلاب عقيده اش اين بود كه تنها راهبران راستين امت اسلام، روحانيون در خط امام هستند.
در ميان تظاهرات چندين بار كتك خورده بود,ولي با شوق عجيبي از آن حادثه ياد مي كرد و مي گفت: (اين باطومي كه من خوردم, چون براي خدا بود, شيرين بود. من شادم از اينكه مي توانم قدمي بردارم و اين توفيقي است از سوي پروردگار.)
در زمان بختيار با چند تن از دوستانش طرح كودتايي را براي سرنگوني اين عامل آمريكا ريختند و آن را نزد آيت الله (پسنديده), برادر امام بردند. قرار بر اين شد كه طرح به نظر امام خميني(ره) برسد و در صورت موافقت ايشان اجرا گردد. اما خوشبختانه با هوشياري امام و بي باكي امت, انقلاب اسلامي در 22 بهمن پيروز گرديد و احتياجي به اين كار نشد.
 
 دوران جنگ
وقتي غائله كردستان شروع شد، شهيد كشوري همچون كسي كه عزيزي را از دست بدهد و يا برادري در بند داشته باشد, از بابت اين ناامني ناراحت بود.
سردار شهيد به خون خفته تيمسار (فلاحي) مي گفت: «شبي براي ماموريت سختي در كردستان داوطلب خواستم هنوز سخنانم تمام نشده بود كه جواني از صف, بيرون آمد. ديدم كشوري است.»
او از همان آغاز جنگ داخلي چنان از خود كياست و لياقت و شجاعت نشان داد كه وصف ناكردني است. يكبار به شدت زخمي شد و هلي كوپترش سوراخ سوراخ, ولي به فضل الهي و هوشياري تمام, هلي كوپتر را به مقصد رساند.
در زمان جنگ هم دست از ارشاد بر نمي داشت و ثمره تلاش هاي شبانه روزي او را مي توان در پرورش عقيدتي شيرمرداني چون شهيد سهيليان و شهيد شيرودي دانست. و شهيد شيرودي چه متواضعانه مي گفت: احمد, استاد من بود.
زمان كه صدام آمريكايي به ايران يورش آورد,احمد در انتظار آخرين عمل جراحي براي بيرون آوردن تركش از سينه اش بود, اما روز بعد از شنيدن خبر تجاوز صدام، عازم سفر شد. به او گفته بودند كه بماند و پس از اتمام جراحي برود, اما جواب داده بود: «وقتي اسلام در خطر باشد, من اين سينه را نمي خواهم.» او به جبهه رفت و چون گذشته, سلحشورانه جنگيد و مزدوران را به درك واصل كرد, به طوري كه بيابان هاي غرب كشور را به گورستاني از تانك ها و نفرات مزدور دشمن تبديل نمود.
او بدون وقفه و با تمام قدرت و قوا مي كوشيد. پروازهاي سخت و خطرناك را از همه زودتر و از همه بيشتر انجام مي داد. حماسه هايي كه در شكار تانك آفريده بود, فراموش نشدني است. شبها ديروقت مي خوابيد و صبح ها خيلي زود بيدار مي شد و نيمه شب ها, نماز مي خواند. و با اشك و تضرع و عبادت هاي نيمه شبش، به جهاد اكبر نيز اهتمام مي ورزيد.
او الگوي يك مسلمان كامل و به كمال رسيده بود و چه زيبا گفته است شهيد عزيزمان تيمسار فلاحي كه : «احمد فرشته اي بود در قالب انسان.»
او چنان مبارزه با كفر را با زندگي خود عجين كرده بود كه ديگر هيچ چيز و هيچكس برايش كوچكترين مانعي نبود، حتي مريم سه ساله و علي سه ماهه اش. هر بار كه صحبت از فرزندانش و علاقه او به آنها مي شد مي گفت: آنها را به قدري دوست دارم كه جاي خدا را نگيرند. هر كار سخت و دشواري را كه انجام مي داد, كار كوچكي مي شمرد و آن را وظيفه مي دانست. از كارهاي ديگران و قشرهاي مختلف در جبهه ها،خصوصا پاسداران قدرداني بسيار مي كرد. به برادران پاسدار علاقه وصف ناشدني داشت و مبارزه آنان را از خالصانه ترين مبارزات بعد از صدر اسلام مي دانست. يكبار پوتيني از برادر پاسداري به عنوان هديه گرفته بود و هرگز اين چكمه رزم را از خود دور نمي كرد مي گفت: «من اين را از يكي از خالصان درگاه احديت كه روحانيت و جهاد و شهادت از چهره و نگاهش مي بارد, گرفته ام.»
شهيد كشوري همواره براي وحدت هرچه بيشتر دو قشر پاسدار و ارتشي مي كوشيد؛ چنانكه مسئولين هماهنگي، و حفظ غرب كشور را مرهون او مي دانستند. او مي گفت: «تا آخرين قطره خون براي اسلام و اطاعت از ولايت فقيه خواهم جنگيد و از اين مزدوران كثيف كه سرهاي مبارك عزيزانم (پاسداران)را نامردانه بريدند، انتقام خواهم گرفت.»
عشق شهيد كشوري به امام, چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب وصف ناكردني است. بعد از انقلاب وقتي كه براي امام كسالت قلبي پيش آمده بود،او در سفر بود. در راه وقتي كه اين خبر را شنيد، از ناراحتي ماشين را در كنار جاده نگه داشت و در حالي كه مي گريست، گفت: خدايا از عمر ما بكاه و به عمر رهبر بيفزا. وقتي به تهران رسيد، به بيمارستان رفت و آمادگي خود را براي اهدي قلب به رهبرش اعلام كرد. او بر اين عقيده بود كه تا در اين دنيا هست و فرصتي وجود دارد, بايد توشه اي براي آخرت بسازد. هرگز لحظه اي از حركت و تلاش باز نايستاد؛ بطوري كه مي گويند بارها در هواي ابري و حتي باراني پرواز كرد. او الله را مي ديد و به جهان جاوداني مي انديشيد.عشق به الله, هر خطري را در نظرش هموار كرده بود و شهادت در راه الله براي او از عسل هم شيرين تر بود. آري ....
 
شهادت
بالاخره در روز پانزدهم آذرماه 1359 نيايش هاي شبانه اش به درگاه احديت مورد قبول واقع گرديد و در حالي كه از يك ماموريت بسيار مشكل اما پيروز باز مي گشت، در دره «ميناب» ايلام مورد حمله نابرابر و ناجوانمردانه هواپيماهاي مزدوان بعثي قرار گرفت و در حالي كه هلي كوپترش در اثر اصابت راكت هاي دو ميگ به شدت در آتش مي سوخت آن را تا مواضع خودي رساند و آنگاه در خاك وطن سقوط كرد و شربت شيرين شهادت را مردانه نوشيد و پيكر پاكش در بهشت زهرا ميعادگاه عاشقان الله در كنار ديگر شهيدان فدايي به آرامشي ابدي دست يافت.
 
مهم‌ترين كتاب‌هايي كه تاكنون درباره سرگذشت خلبان شهيد احمد كشوري منتشر شده‌، عبارتند از:
ـ صحیفه پرواز (زندگی‌نامه شهدای هوانیروز) / سیدامیر معصومی، عليرضا پوربزرگ وافی / دفتر ادبیات و هنر مقاومت‏ / 1369.
ـ سیمرغ‏ (روایتی از ایمان و سلحشوری شهید کشوری، شهید شیرودی و همرزمانشان‏)/ حجت شاه‏محمدی و سیدامیر معصومی/ نشر هفت‏/ 1378.
ـ بر بال‌های سیمرغ‏ (خاطرات خلبانان تیزپرواز هوانیروز ارتش، امیرسرتیپ خلبان شهید احمد کشوری، امیر سرتیپ خلبان شهید علی اکبر شیرودی) / عبدالحمید موذن جامی / ارتش جمهوری اسلامی ایران، سازمان عقیدتی سیاسی / 1385.

[+] نوشته شده توسط admin در 17:3 | |







بیوگرافی امير سرتيپ خلبان جواد فكوري

 

گوشه هايي از زندگي

جواد فكوري در سال 1317 در شهر تبريز چشم به جهان گشود و پس از اتمام تحصيلات متوسطه وارد دانشكده خلباني شد و دوره هاي تكميلي خلباني مقدماتي , مديريت خلباني (اف 4 ) , فرماندهي گردان هوايي و فرماندهي ستاد را با موفقيت طي كرد.

شهيد فكوري پس از پيروزي انقلاب اسلامي سمتهاي مختلفي را احراز نمود و يكي از كارهاي ارزشمند و منحصر به فرد ايشان اعزام 140 فروند هواپيماي شكاري بمب افكن بر فراز عراق پس از اولين حمله هوايي ناگهاني عراق بود.

اين شهيد بزرگوار در تمام دوران خدمتش در ارتش به عنوان فردي مذهبي و قاطع شناخته شده بود و به همين علت پس از پيروزي انقلاب مسئوليت و پستهاي زير به عهده اش گذارده شد :

فرماندهي پشتيباني پايگاه دوم شكاري , فرماندهي پايگاه شكاري , فرماندهي پايگاه يكم شكاري , معاون عملياتي نيروي هوايي .

شهيد سرتيپ جواد فكوري دريك نگاه

شهيد سرتيپ جواد فكوري در سال 1317 در تبريز به دنيا آمد و پس از اتمام تحصيلات متوسطه وارد دانشكده خلباني شد و اين دوره را با موفقيت به پايان رساند.

دوره هاي تكميلي خلباني، مديريت خلباني (اف 4)، فرماندهي گردان هوايي و فرماندهي ستاد را با موفقيت طي كرد.

شهيد جواد فكوري فردي واقعاً مسلمان و دلسوز به حال انقلاب اسلامي بود. او كار را با حضور در نيروي هوايي شروع كرد و به علت عهده دار بودن دو شغل مهم و حساس به ناچار در هفته سه روز در نيروي هوايي بود و سه روز ديگر در وزارت دفاع.

يكي از كارهاي گرانقدر ايشان همان فرستادن 140 هواپيماي جنگنده به سوي خاك عراق پس از اولين حمله هوايي ناگهاني مزدوران بعث بود. شهيد فكوري به عنوان فرمانده يك نيرو جهت منسجم و هماهنگ كردن نيروها بسيار تلاش مي كرد.

شهيد سرهنگ فكوري در تمام دوران خدمتش در ارتش به عنوان فردي مذهبي و قاطع شناخته مي شد و به همين علت پس از پيروزي انقلاب اسلامي مسووليت ها و پست هاي زير را به عهده داشت. فرماندهي پشتيباني پايگاه دوم شكاري- فرماندهي پايگاه دوم شكاري- فرماندهي پايگاه يكم شكاري- معاون عملياتي نيروي هوايي و فرماندهي نيروي هوايي.

همچنين شهيد فكوري پس از تشكيل كابينه شهيد رجايي با حفظ سمت به عنوان وزير دفاع برگزيده شد و پس از اينكه سرهنگ معين پور به فرماندهي نيروي هوايي گمارده شد، ايشان ( شهيد فكوري) مورد تشويق قرار گرفت و به سمت مشاور جانشيني رئيس ستاد مشترك ارتش انتخاب شد و سرانجام موقعي كه با سرداران ديگر اسلام از جنوب به تهران بر مي گشت بر اثر سانحه هوايي همراه با ديگر عزيزان به خيل شهدا پيوست.

شهيد فكوري : دينم را به دنيا نمي فروشم

فكوري جزو بزرگاني بود كه پله به پله، نردبام ترقي را طي كرد و وقتي به جايگاه خلباني و كسوت هدايت جنگنده هاي ايراني رسيد، كمال واقعي را با تمام وجود حس و لمس كرد.

فكوري از وزراي كابينه شهيد رجايي بود، به گونه اي كه اين شهيد بزرگوار او را با حفظ سمت به وزارت دفاع منصوب كرد. علاوه بر خاطرات ماندگار شهيد فكوري از دوران آغازين انقلاب، خانواده گرانقدر وي حرفهاي جالبي براي گفتن دارند كه خواندنش را به شما دوستداران فرهنگ شهادت توصيه مي كنيم.

 

گرايش شديد به اسلام

چهار، پنج سال مطالعات گسترده بر اديان مختلف، باعث گرايش شديد او به اسلام شد. نماز به موقع، قرآن و روزه اش ترك نميشد.

آن موقع كسي به اسم تيمسار ربيعي فرمانده پايگاه شيراز بود. وي در ماه رمضان ساعت 10 صبح جواد را براي صرف نوشيدني به دفترش دعوت كرده بود. مي دانست جواد اهل روزه است. جواد هم نرفت. به او گفتم : امسال، سال درجه ات است. با ربيعي سر ناسازگاري نگذار. اما جواد تاكيد كرد : دينم را به درجه و دوره نمي فروشم.

تيمسار ربيعي هم مرا ديد و گفت: شوهر تو شب و روز من را گذاشته و به دينش مي رسد. اغلب اوقات عادت داشتيم براي ناهار روز جمعه به باشگاه افسران در پايگاه برويم. پايگاه سه رستوران داشت كه هر كدام مخصوص يك گروه بود. باشگاه افسران، باشگاه همافرها و باشگاه درجه دارها. آخرين باري كه به باشگاه رفتيم يك همافر به دليل اينكه غذاي رستوران هاي ديگر تمام شده بود، به باشگاه افسران آمد. تيمسار ربيعي قبل از اينكه همافر شروع به خوردن كند ضمن اينكه از او مي پرسيد چرا به اين باشگاه آمده، او را بلند كرد و سيلي محكمي به او زد. غذاي ما به نيمه رسيده بود. جواد ما را بلند كرد و به خانه رفتيم و از آن به بعد ديگر به باشگاه نرفتيم.جواد مي گفت : تحمل اين زورگويي ها را ندارم. در اين مواقع به خاطر اينكه خجالت آن فرد را بيشتر نكند سكوت مي كرد.

 

سر پرست خانوارهاي بي سرپرست بود

زير دست نواز بود. بعد از شهادتش فهميديم كه سرپرستي 5،6 خانواده را بر عهده داشت. در پايگاه شيراز معماري به نام قبادي بود كه براي نجات يك مقني از چاه، خفه شد. جواد از آشپز رستوران خواسته بود از همان غذايي كه تيمسار و افسران مي خورند به خانواده قبادي هم بدهند و خودش پول آن را حساب مي كرد. البته هيچ وقت به من نمي گفت. يك روز خانم قبادي به منزل ما آمد و موضوع را به من گفت و تاكيد كرد : مي خواهم شما هم راضي باشيد، گفتم: آنچه سرهنگ فكوري مي كند مورد قبول و رضايت من است.

مهريه 50 هزار توماني شهيد فكوري براي همسرش

همسر شهيد فكوري مي گويد : اين قدر در خانواده و فاميل ارتشي داشتيم كه تا صحبت يك خواستگار ارتشي براي من شد، مادر بزرگ و دايي و عمه ام كه در واقع به خاطر مرگ زود هنگام پدر و مادرم سر پرستي و نظارت كلي بر زندگي من داشتند، نداي مخالفت سردادند. موضوع مدتي مسكوت ماند تا وقتي كه تحصيلات شهيد فكوري در آمريكا تمام شد و اين بار خودش به خواستگاري آمد.

براي ازدواج خيلي بزرگ نشده بودم ولي از او خوشم آمد. خانواده هم وقتي رضايت مرا ديدند، چارهاي جز موافقت نداشتند.

مهريه 50 هزار توماني تعيين شد. سال 42 بود و مراسمي انجام گرفت و بعد از يك ماه نامزدي من به خانه شهيد فكوري رفتم. 6 ماه بعد زندگي سيال ما شروع شد. 6 ماه دوم زندگي در پايگاه وحدتي دزفول گذشت. 6 ماه بعد در فرودگاه مهرآباد سپري شد. سه سال هم در پايگاه شاهرخي همدان، 3 سال در تهران، 8 سال در شيراز و … همين طور زندگي مان در جاهاي مختلف مي گذشت.

انوش و آيدا به فاصله يك سال در همدان به دنيا آمدند و علي پسر كوچكم در شيراز. تا قبل از تولد بچه ها اغلب وقتها كه جواد ماموريت داشت. من هم با او مي رفتم ولي بعد از آن، وقتي كه براي ادامه تحصيل دوباره، بورسيه آمريكا گرفت، تنها ماندم. ولي سال 56 كه بايست دوره ستاد را در آمريكا مي گذراند، من و بچه ها هم با او رفتيم.

 

كار زياد و … شهادت

حجم زياد كار به او اجازه استفاده از مرخصي نداده بود. براي همين درخواست 3 ماه مرخصي داد. قرار بود بعد از اتمام دوره، مدتي براي تفريح به سفر برويم. ولي با وقوع انقلاب، روز بعد از تمام شدن دوره به ايران برگشتيم. اسفند 57 بود. خانه و زندگي مان در شيراز بود ولي بعد از سه ماه به تبريز منتقل شد.

در تبريز درگيري با حزب خلق مسلمان آغاز شده بود و جواد فرمانده مقابله با آنها بود.

البته 48 ساعت او را گروگان گرفته بودند كه با وساطت يك درجه دار نيروي زميني كه او را نشناختيم، آزاد شد. وقتي برگشت تمام تنش كبود بود، زخمهاي عميقي در پايش به وجود آمده بود. او در تبريز ماند و من و بچه ها در خانه عمه ام در تهران مستقر شديم.

بعد از ماموريت تبريز و سركوب حزب خلق مسلمان به فرماندهي پايگاه يكم فرودگاه مهرآباد منصوب شد. بعد از يك ماه فرمانده نيروي هوايي شد و ما نيز با او به دوشان تپه منتقل شديم. با شروع جنگ، 20 روز خانه نيامد.

يك سال بعد از فرماندهي با حفظ سمت وزير دفاع شد و يك سال و چند ماه وزير بود و بعد مشاور عالي ستاد مشترك ارتش شد و بالاخره در 7 مهرماه سال 60 در راه برگشت از جبهه بر اثر سقوط هواپيما شهيد شد.

 

ماجراي شهادت شهيد فكوري

يك روز جواد هرسان به خانه آمد و گفت : ساك مرا ببند مي خواهم با تيمسار فلاحي به جبهه بروم. بر خلاف هميشه نگران شدم و خواهش كردم نرود. به او گفتم: تو مدتها در جبهه بودي، من و بچه ها دوري تو را زياد تحمل كرديم. به خاطر بچه ها نرو. و او بر خلاف هميشه شماره تلفني داد و گفت : هر وقت كاري بود تماس بگير ولي من بايد بروم. سه شنبه قرار بود بيايد ولي دوشنبه زنگ زد و گفت : برگشت ما به تاخير افتاده و پنجشنبه مي آيم. آن شب نگراني و دلشوره ام بيشتر شد و بي خوابي به سرم زد. صبح خواب ماندم و برخلاف هميشه اخبار ساعت 8 را گوش ندادم. هنوز خواب بودم كه يكي، يكي دوستانم به بهانه هاي مختلف به خانه ما آمدند و وقتي ديدند من از ماجرا خبر ندارم چيزي نمي گفتند. حتي ظهر وقتي علي را از مدرسه آوردم متوجه حضور ماشينهاي متعدد دوستان و آشنايان نشدم كه منتظر بودند بعد از خبردار شدن من از ماجرا داخل خانه شوند تا اينكه پسر دايي ام كه برادر شيري من بود، با من تماس گرفت و خبر را داد. جيغ كشيدم و بيهوش شدم. خيلي ها به ديدن من آمدند ولي بيشتر اوقات بي هوش بودم. حتي در ديدار با حضرت امام (ره) بي هوش شدم.

 

شهادت

فكوري پس از تكميل كابينه شهيد رجايي با حفظ سمت به عنوان وزير دفاع برگزيده شد و پس از اينكه سرهنگ معين پور به فرماندهي نيروي هوايي گمارده شد ايشان به سمت مشاور جانشين ستاد مشترك ارتش انتخاب گرديد و سرانجام در به C بازگشت از ماموريت جنوب بر اثر سقوط هواپيماي 130 ـ درجه رفيع شهادت نايل آمد.

روحشان شاد. راهشان پر رهروباد


[+] نوشته شده توسط admin در 17:1 | |



صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد